بسم الله الرحمن الرحیم

اعتقادی ،سیاسی واجتماعی

بسم الله الرحمن الرحیم

اعتقادی ،سیاسی واجتماعی

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله الرحمن الرحیم
وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجًا وَیَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ ۚ وَمَن یَتَوَکَّل عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمرِهِ ۚ قَد جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدرًا
و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند،و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را می‌کند؛ خداوند فرمان خود را به انجام می‌رساند؛ و خدا برای هر چیزی اندازه‌ای قرار داده است!

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۳۰﴾روم

پس روى خود را با گرایش تمام به حقّ، به سوى این دین کن، با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولى بیشتر مردم نمى‏دانند.
با توجه به این ایه انسان فطرتا خداپرست و مومن افریده شده است پس نمیشه گفت اول انسانیت بعدا دیانت.
و اما این اختیار ماست که کدوم سمت بریم از فطرتمون دور بشیم یا طبق فطرتمون زندگی کنیم.

کاربری من در تلگرامHamnafasmr@

براي دانلود کليک کنيد
آخرین نظرات

۹۵ مطلب با موضوع «داستانهای واقعی» ثبت شده است

قسمت اول داستان دنباله دار بدون تو هرگز: مردهای عوضی


همیشه از پدرم متنفر بودم مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نهآدم عصبی و بی حوصله ای بود اما بد اخلاقیش به کنار می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟ نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونهدو سال بعد هم عروسش کرد اما من، فرق داشتم من عاشق درس خوندن بودمبوی کتاب و دفتر، مستم می کرد می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرداما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بودمردها همه شون عوضی هستن هرگز ازدواج نکن
هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید روزی که پدرم گفت هر چی درس خوندی، کافیه

قسمت دوم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: ترک تحصیل

بالاخره اون روز از راه رسید موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت هانیه دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ولی من هنوز دبیرستان خوابوند توی گوشم برق از سرم پرید هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد - همین که من میگم دهنت رو می بندی میگی چشم درسم درسم تا همین جاشم زیادی درس خوندی
از جاش بلند شد با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت اشک توی چشم هام حلقه زده بود اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم از خونه که رفت بیرون منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه مادرم دنبالم دوید توی خیابون - هانیه جان، مادر تو رو قرآن نرو پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه برای هر دومون شر میشه مادربیا بریم خونه اما من گوشم بدهکار نبود من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم به هیچ قیمتی

.

قسمت سوم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: آتش


چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام می رفتم و سریع برمی گشتم مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد بهم زل زده بودهمون وسط خیابون حمله کرد سمتم موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم
هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت وسط حیاط آتیشش زد هر چقدر التماس کردمنمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم خیلی داغون بودم بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود و بعدش باز یه کتک مفصل علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم تا اینکه مادر علی زنگ زد

ادامه دارد

http://www.gisoom.com

  • بوی یاس ....


دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش

سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش


یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری

راضی به همین چند قلم مال خودت باش


دنبال کسی باش که دنبال تو باشد

اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش


پرواز قشنگ است ولی بی غم ومنت

منت نکش از غیر وپر وبال خودت باش


صدسال اگر زنده بمانی گذرانی

پس شاکر هر لحظه وهر سال خودت باش!

  • بوی یاس ....

دلتنگی

۱۱
مهر


کاش باران بگیرد . . .



کاش باران بگیرد
و شیشه بخار کند




و من همه ی دلتنگیهایم را رویش ” ها ” کنم و
با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم . . .



خلاص . . .

  • بوی یاس ....


سیمین بهبهانی ▼
◆ من اگر کافر و بی‌دین و خرابم؛ به تو چه ؟
◇ من اگر مست می و شرب و شرابم ؛ به تو چه ؟
◆ تو اگر مستعد نوحه و آهی٬ چه به من ؟
◇ من اگر عاشق سنتور و ربابم ؛ به تو چه ؟
◆ تو اگر غرق نمازی ٬چه کسی گفت چرا ؟
◇ من اگر وقت اذان غرقه به خوابم ؛ به تو چه ؟
◆ تو اگر لایق الطاف خدایی٬ خوش باش
◇ من اگر مستحق خشم و عتابم؛ به تو چه ؟
◆ دنیا گر چه سراب است به گفتار شما
◇ من به جِد طالب این کهنه سرابم؛ به تو چه ؟
◆ تو اگر بوی عرق میدهی از فرط خلوص!
◇ و من ار رایحه‌ی مثل گلابم؛ به تو چه ؟
◆ من اگر ریش٬ سه تیغ کرده ام از بهر ادب
◇ و اگر مونس این ژیلت و آبم ؛ به تو چه ؟
◆ تو اگر جرعه‌خور باده‌ی کوثر هستی!
◇ من اگر دُردکش باده‌ی نابم ؛ به تو چه ؟
◆ تو اگر طالب حوری بهشتی٬ خب باش!
◇ من اگر طالب معشوق شبابم ؛ به تو چه ؟
◆ تو گر از ترس قیامت نکنی عیش عیان
◇ من اگر فارغ از روز حسابم ؛ به تو چه ؟

...
جوابیه‌ی دندان‌شکن میثم صفرپور ▼

◆ کفر و بی‌دینی‌ات ای یار ؛ به ما مربوط است
◇ بشنو این پند گهربار ؛ به ما مربوط است
◆ تو که با لهو و لعب در پی مستی هستی
◇ میکنی جمع گرفتار ، به ما مربوط است
◆ بی‌خیالت بشوم بارش طوفان بلا
◇ می‌رسد از در و دیوار ، به ما مربوط است
◆ آنچه آمد به سر طایفه‌ی نوح نبی
◇ می‌شود واقعه تکرار ، به ما مربوط است
◆ من اگر لایق الطاف خدایم ، به تو چه ؟
◇ تو کنی جامعه بیمار ، به ما مربوط است
◆ تو اگر می بخوری در پس خانه ، چه به من ؟
◇ گر بیایی بر انظار ، به ما مربوط است
◆ تو به این کوه گنه عامل شیطان گشتی
◇ شده‌ای نوکر دربار به ما مربوط است
◆ گر نبندیم بر پوزه او قلاده
◇ می‌درد همچو سگ هار ، به ما مربوط است
◆ گر تو سوراخ کنی کشتی این جامعه را
◇ می‌شود غرق به ناچار ، به ما مربوط است
◆ مست کن لیک نبینم که تو مستی کردی
◇ اربده، کوچه و بازار ؟ به ما مربوط است
◆ تو که با چنگ و ربابت همه مردم را
◇ می‌کنی مستعد نار ، به ما مربوط است
◆ به جهنم که خودت را بکشی در خانه
◇ در خیابان بزنی دار به ما مربوط است
◆ دین من داده اجازه که دخالت بکنم
◇ تا نبینم ز تو آزار ، به ما مربوط است
◆ امر معروف کنم ؛ نهی ز منکر بپذیر
◇ تا ابد، ترمز اشرار ؛ به ما مربوط است...

  • بوی یاس ....


راننده تاکسی و اختلاس 3000 میلیاردی
▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀
این اتفاق برای ما رخ داد ...
راننده خط بی‌توجه به صف مسافران که منتظر ماشین بودند و بارانی که می بارید،
کنار خیابون داد می‌زد: «دربـــــــــــــــــست».

نگاه معنی‌دار و اعتراض‌های گاه و بی‌گاه مسافران هم راننده رو کلافه کرده بود و هم ما رو،
در اون هوای بارونی داشتیم حسابی خیس می شدیم!
به‌خاطر همین من و یک خانم و دو آقای دیگه با همدیگه ماشین رو با کرایه ۶٬۰۰۰ تومن دربست گرفتیم که برای هر مسافر نفری ۱۵۰۰ تومن می‌افتاد
درحالی که کرایه خط فقط ۵۵۰ تومن بود.

به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده شروع کرد
از مشکلات ماشین و گیر‌نیومدن لاستیک و بنزین آزاد زدن صحبت کردن و ...

کنار راننده مرد جوانی نشسته بود که انگار از خیس‌شدن زیر بارون دل‌خوشی نداشت.
وقتی سخنرانی راننده درباره مشکلات بنیادی مملکت شروع شد
خیلی سریع خودش رو وارد بحث کرد که:

【بهتره ادامه بحث رو به صورت یه گفت‌وگوی دو طرفه دنبال کنیم.】

راننده تاکسی: برادر خانمم یه وام 6 میلیون تومنی می‌خواست بگیره مجبور شد ماشینش رو بذاره به عنوان وثیقه.
بنده‌ خدا الان خورده به مشکل. دارند ماشینش رو مصادره می‌کنند.
یه عده دزد دارند میلیارد میلیارد اختلاس می‌کنند کسی هم خبردار نمیشه
اون وقت این جوون رو ببین چجوری سر می‌دوونند!
مسافر: نوش جونش!

راننده: (نگاه متعجب) نوش جون کی‌؟
مسافر: نوش جون کسی که ۳٬۰۰۰ میلیاردتومن خورده!

راننده: (با لحن عصبی آمیخته به تمسخر):نکنه اون بابا فامیل شما بوده؟
مسافر: نه! فامیل من نبوده اما یکی بوده مثل همین مردم. مثل شما! مگه این یارو از مریخ اومده اختلاس کرده‌؟ یا اون مدیر بانک از اورانوس به ریاست رسیده بوده‌؟

راننده: نه آقا جان اونا از ما بهترون‌اند!
من برای یک جفت لاستیک باید ۳ روز برم تعاونی
اون وقت اون 3000 میلیارد تومن رو می‌خوره یه آبم روش!
مسافر: خب آقا جان راضی نیستی نخر!

راننده: (با صدای بلند) چرا نامربوط میگی مرد حسابی؟ مجبورم بخرم !
لاستیک نخرم پس چجوری با ماشین کار کنم ؟
مسافر: وقتی شما که دستت به هیچ جا بند نیست و یه راننده عادی هستی
وقتی می‌بینی بارندگی شده و مسافر مجبوره زود برسه به مقصد
میای ماشینی که باید تو خط کار کنه رو دربست می‌کنی ...

راننده پرید وسط حرف طرف که:
آقا راضی نبودی سوار نمی‌شدی!
مسافر‌: (با خونسردی) می‌بینی؟ من الان دقیقاً حال تو رو دارم. وقتی داشتی لاستیک ماشین می‌خرید!
مرد حسابی فکر کردی ما که الان سوار ماشین تو شدیم و ۳ برابر کرایه رو داریم می‌دیم راضی هستیم؟
ما هم مجبوریم سوارشیم!
وقتی تو به عنوان یه شهروند عادی اینجوری سواستفاده می‌کنی
از مدیر یه بانک که میلیاردها تومن سرمایه زیر دستشه چه انتظاری داری؟
اون هم یکی مثل تو در مقیاس بالاتر.

راننده آچمز شده بود و سرش تو فرمون بود ...
مسافر که حالا کاملاً دست بالا رو داشت با خونسردی ادامه داد:
دزدی، دزدیه ... البته منظورم با شما نیستا،
ولی خداوکیلی چنددرصد از مردم ما اون کاری که بهشون سپرده شده رو خوب انجام میدن؟
که انتظار دارند یه مدیر بانک کارش رو خوب انجام بده؟
منتهی وقتی اونا وجدان کاری ندارند کسی بویی نمیبره،
اما گندکاری یه مدیر بانک رو همه می‌فهمند!
برادر من تو خودت رو اصلاح کن
تا اون مدیر بانک جرات همچین خلافی رو نداشته باشه.
اینجور موقع ها معلوم میشه اگه ما هم آب گیرمون بیاد شناگر ماهری هستیم!

راننده که گوشاش تو اون هوای سرد از شدت خجالت حسابی سرخ شده بود گفت:
چی به گم والا!

من اولین نفری بودم که تو مسیر باید پیاده می‌شدم
و طبیعتاً طبق قرار اجباری با راننده باید ۱۵۰۰ تومن کرایه می‌دادم.
وقتی خواستم پیاده شم یه اسکناس ۲٬۰۰۰ تومنی به راننده دادم.
راننده گفت ۵۰ تومنی دارید؟ با تعجب گفتم بله دارم و دست کردم تو کیفم و یه سکه ۵۰ تومنی به راننده دادم.
راننده هم یک اسکناس ۱۰۰۰ تومنی و یک اسکناس ۵۰۰ تومنی بهم برگردوند و گفت: به سلامت!

همونطور که با نگاهم تاکسی رو که تو هوای بارونی مه‌آلود حرکت می‌کرد رو دنبال می‌کردم
چترم رو باز کردم و پولا رو تو کیفم گذاشتم ...
آروم شروع کردم به قدم زدن و با خودم فکر می‌کردم:
یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم ؟!!
همه کنار گود ایستاده‌ایم و می‌گوئیم لنگش کن! ...
.
.
.
منبع: عصریران
ماجرا واقعی است ...

  • بوی یاس ....