بسم الله الرحمن الرحیم

اعتقادی ،سیاسی واجتماعی

بسم الله الرحمن الرحیم

اعتقادی ،سیاسی واجتماعی

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله الرحمن الرحیم
وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجًا وَیَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ ۚ وَمَن یَتَوَکَّل عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمرِهِ ۚ قَد جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدرًا
و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند،و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را می‌کند؛ خداوند فرمان خود را به انجام می‌رساند؛ و خدا برای هر چیزی اندازه‌ای قرار داده است!

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۳۰﴾روم

پس روى خود را با گرایش تمام به حقّ، به سوى این دین کن، با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولى بیشتر مردم نمى‏دانند.
با توجه به این ایه انسان فطرتا خداپرست و مومن افریده شده است پس نمیشه گفت اول انسانیت بعدا دیانت.
و اما این اختیار ماست که کدوم سمت بریم از فطرتمون دور بشیم یا طبق فطرتمون زندگی کنیم.

کاربری من در تلگرامHamnafasmr@

براي دانلود کليک کنيد
آخرین نظرات

داستان دنباله دار تمام زندگی من4

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۰۴ ب.ظ

#قسمت سیزدهم داستان دنباله دار تمام زندگی من: اولین رمضان مشترک

 

تمام روزهای من به یه شکل بود کم کم متوجه شدم متین نماز نمی خونه نمی دونم چطور تا اون موقع متوجه نشده بودم با هر شیرین کاری، حیله و ترفندی که بلد بودم سعی می کردم به خوندن نماز ترغیبش کنم توی هر شرایطی فکر می کردم اگر الان فلان شهید بود؛ چه کار می کرد؟

 

اما تمام تلاش چند ماهه من بی نتیجه بود

 

اولین رمضان زندگی مشترک ما از راه رسید من با خوشحالی تمام سحری درست کردم و یه ساعت و نیم قبل از اذان، متین رو صدا کردم اما بیدار نشد

 

یه ساعت قبل از اذان، دوباره با محبت صداش کردم

 

متین جان، عزیزم پا نمیشی سحری بخوری؟ غذا نخوری حالت توی روز بد نمیشه؟

 

با بی حوصلگی هلم داد کنار

 

برو بزار بخوابم برو خودت بخور حالت بد نشه

 

برگشتم توی آشپزخونه با خودم گفتم

 

اشکال نداره خسته و خواب آلود بود روزها کوتاهه حتما بدون سحری مشکلی پیش نمیاد

 

و خودم به تنهایی سحری خوردم

 

بعد از نماز صبح، منم خوابیدم که با صداهای ضعیفی از آشپزخونه بیدار شدم چیزی رو که می دیدم باور نمی کردم نشسته بود صبحانه می خورد شوکه و مبهوت نگاهش می کردم قدرت تکان خوردن یا پلک زدن رو هم نداشتم

 

چشمش که بهم افتاد با خنده گفت

 

سلام چه عجب پاشدی؟

 

می خواستم اسمش رو ببرم اما زبانم حرکت نمی کرد فقط میم اول اسمش توی دهنم می چرخید

 

م م`

 

همون طور که داشت با عجله بلند می شد گفت

 

جان متین؟

 

رفت سمت وسایلش

 

شرمنده باید سریع برم سر کار جمع کردن و شستنش عین همیشه دست خودت رو می بوسه

 

همیشه موقع رفتن بدرقه اش می کردم و کیفش رو می دادم دستش اما اون روز خشک شده بودم پاهام حرکت نمی کرد

 

در رو که بست، افتادم زمین

 

#قسمت چهاردهم داستان دنباله دار تمام زندگی من: پایه های اعتماد

 

تلخ ترین ماه عمرم گذشت من بهش اعتماد کرده بودم فکر می کردم مسلمانه چون مسلمان بود بهش اعتماد کرده بودم اما حالا

 

بدون اینکه بفهمه زیر نظر گرفتمش تازه مفهوم حرف پدرم رو درک می کردم پدرم حق داشت

 

متین پله پله و کم کم شروع کرد به نشان دادن خود حقیقیش من به سختی توی صورتش لبخند می زدم سعی می کردم همسر خوبی باشم و دستش رو بگیرم ولی فایده نداشت

 

کار ما به جایی رسیده بود که من توی اتاق نماز می خوندم و اون بی توجه به گناه بودن کارش، توی تلوزیون، فیلم های مستهجن نگاه می کرد و من رو هم به این کار دعوت می کرد

 

حالا دیگه زبان فارسی رو هم کاملا یاد گرفته بودم اون روز، زودتر از همیشه اومد خونه هر چند از درون می سوختم اما با لبخند رفتم دم در استقبالش

 

سلام متین جان خوش اومدی چی شده امروز زودتر اومدی خونه؟

 

امروز مهمونی خونه یکی از دوست هام دعوتیم قبلا زبان بلد نبودی می گفتم اذیت میشی نمی بردمت اما حالا که کاملا بلدی

 

رفت توی اتاق منم پشت سرش در کمد لباس های من رو باز کرد

 

هر جایی رو هم که نفهمیدی از من بپرس هر چند همه شون انگلیسی فول بلدن

 

سرش رو از کمد آورد بیرون

 

امشب این لباست رو بپوش

 

و کت و شلوار بنفش سلطنتی من رو گذاشت جلوم

 

#قسمت پانزدهم داستان دنباله دار تمام زندگی من: مهمانی شیطان

 

چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام

 

متین جان مگه مهمونی زنانه است؟

 

نه چطور؟

 

این کت و شلواری بود که عروسی خواهرت پوشیدم کتش تنگ و کوتاهه

 

با حالت بی حوصله ای اومد سمتم

 

یعنی چی تنگ و کوتاهه؟ زن خارجی نگرفتم که این حرف های مسخره رو بشنوم و بیاد با چادر بشینه یه گوشه مجلس اونجا آدم هاش با کلاسن امل بازی در نیاری ها

 

امل بازی؟ امل چی هست؟

 

خندید و رفت توی اتاق کارش با صدای بلند گفت

 

یعنی همین اداهای تو راستی رفتیم اونجا، باز وقت اذان شد پا نشی بری وایسی به نماز

 

سرش رو آورد بیرون

 

محض رضای خدا یه امشب، ما رو مسخره و مضحکه مردم نکن

 

تکیه دادم به دیوار نفسم در نمی اومد نمی تونستم چیزهایی رو که می شنیدیم درک کنم مغزم از کار افتاده بود اومد سمتم

 

چت شد تو؟

 

از روز اول دیدی من چطور آدمی هستم اگر من اینقدر مسخره ام؛ چرا باهام ازدواج کردی؟

 

با خنده اومد طرفم

 

زن بور اروپایی نگرفتم که بره لای چادر زن گرفتم به همه پز بدم تا چشم هاشون در بیاد که زن های خودشون به زور هزار قلم آرایش، شبیه تو هم نمیشن

 

دوباره رفت توی اتاق این بار قدرت حرکت کردن نداشتم که دنبالش برم

 

راستی یه دستم توی صورتت ببر اینطوری بی هیچی هم زیاد جالب نیست همچین که چشم هاشون بزنه بیرون

 

#قسمت شانزدهم داستان دنباله دار تمام زندگی من: معنای امل

 

دیگه نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم یه سال تموم خون دل خورده بودم اما حالا کارش به جایی رسیده بود که می خواست من رو جلوی بقیه، نما نما کنه

 

همون طور که به دیوار تکیه داده بودم، چند لحظه چشم هام رو بستم پشت سر هم حرف می زد اما دیگه گوش نمی کردم

 

خدایا! خودت گفتی اطاعت از همسر تا جایی درسته که گناه نباشه اما از اینجا دیگه گناهه دیگه قدرت صبر کردن و لبخند زدن ندارم من قدرت اصلاح شوهرم رو ندارم

 

چشم هام رو باز کردم و رفتم توی اتاق بدون اینکه حرفی بزنم و خیلی جدی کت و شلوار رو برداشتم و زدم به چوب لباسی و روش کاور کشیدم برگشت سمتم

 

چکار می کنی آنیتا؟ مگه بهت نگفتم این رو بپوش؟

 

چرا گفتی منم شنیدم تو همون روز اول دیدی من چطور آدمی بودم من همینم نمی دونم امل یعنی چی خوبه یا بد اما می دونم، هرگز حاضر نمیشم این طوری لباس بپوشم آرایش کنم و بیام بین دوست های تو و با اون زن ها که مثل فاحشه های اروپایی آرایش می کنن؛ رفت و آمد کنم

 

حسابی جا خورده بود باورش نمی شد داشتم برای اولین بار باهاش مخالفت می کردم

 

گریه ام گرفته بود

 

همه چیز رو تحمل کردم همه چیز رو اما دیگه این یکی رو نمی تونم

 

دیگه نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم

 

.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۵/۰۲/۱۰
  • ۳۳۷ نمایش
  • بوی یاس ....

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی