بسم الله الرحمن الرحیم

اعتقادی ،سیاسی واجتماعی

بسم الله الرحمن الرحیم

اعتقادی ،سیاسی واجتماعی

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله الرحمن الرحیم
وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجًا وَیَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ ۚ وَمَن یَتَوَکَّل عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمرِهِ ۚ قَد جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدرًا
و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند،و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را می‌کند؛ خداوند فرمان خود را به انجام می‌رساند؛ و خدا برای هر چیزی اندازه‌ای قرار داده است!

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۳۰﴾روم

پس روى خود را با گرایش تمام به حقّ، به سوى این دین کن، با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولى بیشتر مردم نمى‏دانند.
با توجه به این ایه انسان فطرتا خداپرست و مومن افریده شده است پس نمیشه گفت اول انسانیت بعدا دیانت.
و اما این اختیار ماست که کدوم سمت بریم از فطرتمون دور بشیم یا طبق فطرتمون زندگی کنیم.

کاربری من در تلگرامHamnafasmr@

براي دانلود کليک کنيد
آخرین نظرات

داستان دنباله دار تمام زندگی من3

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۱۲ ب.ظ

#قسمت نهم داستان دنباله دار تمام زندگی من: هرگز اجازه نمی دهم

 

من حس خاصی نسبت به ایران داشتم مادر بزرگم جزء چند هزار پناهنده لهستانی بود که در زمان جنگ جهانی دوم به ایران پناه برده بود

 

اون همیشه از خاطراتش در ایران برای من تعریف می کرد اینکه چطور مردم ایران علی رغم فقر شدید و قحطی سختی که با اون دست و پنجه نرم می کردند با سخاوت از اونها پذیرایی می کردن

 

از ظلم سلطنت و اینکه تمام جیره مردم عادی رو به سربازهای روس و انگلیس می داد و اینکه چطور تقریبا نیمی از مردم ایران به خاطر گرسنگی مردن

 

شاید این خاطراتی بود که در سینه تاریخ دفن شده بود اما مادربزرگم تا لحظه ای که نفس می کشید خاطرات جنگ رو تعریف می کرد

 

متین برای من، یک مسلمان ایرانی بود خوش خنده، شوخ، شاد و بذله گو جوانی که از دید من، ریشه و باقی مانده مردم مهمان نواز، سرسخت و محکم ایران بود

 

و همین خصوصیات بود که باعث شد چند ماه بعد بدون مکث و تردید به خواستگاری اون جواب مثبت بدم و قبول کنم باهاش به ایران بیام همه چیز، زندگی و کشورم رو کنار بگذارم تا به سرزمینی بیام که از دید من، مهد و قلمرو اسلام، اخلاق و محبت بود

 

رابطه من، تازه با خانواده ام بهتر شده بود اما وقتی چشم پدرم به متین افتاد به شدت با ازدواج ما مخالفت کرد فکر می کردم به خاطر مسلمان بودن متینه ولی محکم توی چشمم نگاه کرد و گفت

 

اگر می خوای با یه مسلمان ازدواج کنی، ازدواج کن اما این پسر، نه من هرگز موافقت نمی کنم و این اجازه رو نمیدم

 

#قسمت دهم داستان دنباله دار تمام زندگی من: غیرقابل اعتماد

 

پدرم خیلی مصمم بود علی رغم اینکه می گفت به خاطر مسلمان بودن متین نیست اما حس من چیز دیگه ای می گفت

 

به هر حال، من به اذن و رضایت پدرم نیاز داشتم هم مسلمان شده بودم و هم اینکه، رابطه ما تازه داشت بهتر می شد

 

با هزار زحمت و کمک مادرم، بالاخره، رضایت پدرم رو گرفتیم اما روز آخر، من رو کنار کشید

 

ببین آنیتا من شاید تاجر بزرگی نیستم اما تاجر موفقی هستم و یه تاجر موفق باید قدرت شناخت آدم ها رو داشته باشه چشم های این پسر داره فریاد میزنه به من اعتماد نکنید من قابل اعتماد نیستم

 

من، اون روز، فقط حرف های پدرم رو گوش کردم اما هیچ کدوم رو نشنیدم فکر می کردم به خاطر دین متین باشه فکر می کردم به خاطر حرف رسانه ها در مورد ایرانه اما حقیقت چیز دیگه ای بود

 

عشق چشمان من رو کور کرده بود عشقی که من نسبت به اسلام و ایران مسلمان داشتم رو با زبان بازی ها و نقش بازی کردن های متین اشتباه گرفته بودم و اشتباه من، هر دوی اینها رو کنار هم قرار داد

 

ما با هم ازدواج کردیم و من با اشتیاق غیر قابل وصفی چشمم رو روی همه چیز بستم و به ایران اومدم

 

#قسمت یازدهم داستان دنباله دار تمام زندگی من: تقصیر کسی نیست

 

پدر و مادر متین و عده دیگه ای از خانواده شون برای استقبال ما به فرودگاه اومدن

 

مادرش واقعا زن مهربانی بود هر چند من، زبان هیچ کس رو متوجه نمی شدم ولی محبت و رسیدگی اونها رو کاملا درک می کردم

 

اون حتی چند بار متین رو به خاطر من دعوا کرده بود که چرا من رو تنها می گذاشت و ساعت ها بیرون می رفت من درک می کردم که متین کار داشت و باید می رفت اما حقیقتا تنهایی و بی هم زبونی سخت بود

 

اوایل، مرتب براشون مهمون می اومد افرادی که با ذوق برای دیدن متین می اومدن هر چند من گاهی حس عجیبی بهم دست می داد

 

اونها دور همدیگه می نشستن حرف می زدن و می خندیدن به من نگاه می کردن و لبخند می زدن و من ساکت یه گوشه می نشستم بدون اینکه چیزی بفهمم و فقط در جواب لبخندها، لبخند می زدم هر از گاهی متین جملاتی رو ترجمه می کرد اما حس می کردم وارد یه سیرک بزرگ شدم و همه برای تماشای یه دختر بور لهستانی اومدن

 

کمی که می نشستم، بلند می شدم می رفتم توی اتاق یه گوشه می نشستم توی اینترنت چرخی می زدم یا به هر طریقی سر خودم رو گرم می کردم اما هر طور بود به خاطر متین تحمل می کردم من با تمام وجود دوستش داشتم

 

اون رو که می دیدم لبخند می زدم و شکایتی نمی کردم با خودم می گفتم بهش فشار نیار آنیتا سعی کن همسر خوبی باشی طبیعیه تو به یه کشور دیگه اومدی تقصیر کسی نیست که زبان بلد نیستی

 

#قسمت دوازدهم داستان دنباله دار تمام زندگی من: گرمای تهران

 

ما چند ماه توی خونه پدر و مادر متین بودیم متین از صبح تا بعد از ظهر نبود بعد از ظهرها هم خسته برمی گشت و حوصله زبان یاد دادن به من رو نداشت با این وجود من دست و پا شکسته یه سری جملات رو یاد گرفته بودم

 

آخر یه روز پدر متین عصبانی شد و با هم دعواشون شد نمی دونم چی به هم می گفتن اما حس می کردم دعوا به خاطر منه حدسم هم درست بود پدرش برای من معلم گرفت مادرش هم در طول روز با صبر زیاد با من صحبت می کرد تمام روزهای خوش من در ایران، همون روزهایی بود که توی خونه پدر و مادرش زندگی می کردیم

 

ما خونه گرفتیم و رفتیم توی خونه خودمون پدرش من رو می برد و تمام وسایل رو با سلیقه من می گرفت و اونها رو با مادرشوهرم و چند نفر از خانم های خانواده شون چیدیم خیلی خوشحال بودم

 

اون روزها تنها چیزی که اذیتم می کرد هوای گرم و خشک تهران بود اوایل دیدن اون آفتاب گرم جالب بود اما کم کم بیرون رفتن با چادر، وحشتناک شد وقتی خانم های چادری رو می دیدم با خودم می گفتم

 

اوه خدای من اینها حقیقتا ایمان قوی ای دارن چطور توی این هوا با چادر حرکت می کنن؟

 

و بعد به خودم می گفتم تو هم می تونی و استقامت می کردم

 

تمام روزهای من یه شکل بود کارهای خونه، یادگیری زبان و مطالعه به زبان فارسی بیشتر از همه داستان زندگی شهدا برام جذاب بود اخلاق و منش اسلامی شون برام تبدیل به یه الگو شده بودن

 

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۵/۰۲/۰۹
  • ۲۸۱ نمایش
  • بوی یاس ....

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی