بسم الله الرحمن الرحیم

اعتقادی ،سیاسی واجتماعی

بسم الله الرحمن الرحیم

اعتقادی ،سیاسی واجتماعی

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله الرحمن الرحیم
وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجًا وَیَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ ۚ وَمَن یَتَوَکَّل عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمرِهِ ۚ قَد جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدرًا
و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند،و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را می‌کند؛ خداوند فرمان خود را به انجام می‌رساند؛ و خدا برای هر چیزی اندازه‌ای قرار داده است!

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۳۰﴾روم

پس روى خود را با گرایش تمام به حقّ، به سوى این دین کن، با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولى بیشتر مردم نمى‏دانند.
با توجه به این ایه انسان فطرتا خداپرست و مومن افریده شده است پس نمیشه گفت اول انسانیت بعدا دیانت.
و اما این اختیار ماست که کدوم سمت بریم از فطرتمون دور بشیم یا طبق فطرتمون زندگی کنیم.

کاربری من در تلگرامHamnafasmr@

براي دانلود کليک کنيد
آخرین نظرات


قسمت شصت و نهم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: زنده شون کن

پشت سر هم و با ناراحتی، این سوال ها رو ازم پرسید ساکت که شد چند لحظه صبر کردم

احساس قابل دیدن نیست درک کردنی و حس کردنیه حتی اگر بخواید منطقی بهش نگاه کنید احساس فقط نتیجه یه سری فعل و انفعالات هورمونیه غیر از اینه؟ شما که فقط به منطق اعتقاد دارید چطور دم از احساس می زنید؟

اینها بهانه است دکتر حسینی بهانه ای که باهاش فقط از خرافات تون دفاع می کنید

کمی صدام رو بلند کردم

نه دکتر دایسون اگر خرافات بود عیسی مسیح، مرده ها رو زنده نمی کرد نزدیک به 2000 سال از میلاد مسیح می گذره شما می تونید کسی رو زنده کنید؟ یا از مرگ انسانی جلوگیری کنید؟ تا حالا چند نفر از بیمارها، زیر دست شما مردن؟ اگر خرافاته، چرا بیمارهایی رو که مردن زنده نمی کنید؟ اونها رو به زندگی برگردونید دکتر دایسونزنده شون کنید

سکوت مطلقی بین ما حاکم شد نگاهش جور خاصی بود حتی نمی تونستم حدس بزنم توی فکرش چی می گذره آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم

شما از من می خواید احساسی رو که شما حس می کنید من ببینم محبت و احساس رو با رفتار و نشانه هاش میشه درک کرد و دید از من انتظار دارید احساس شما رو از روی نشانه ها ببینماما چشمم رو روی رفتار و نشانه های خدا ببندم شما اگر بودید؛ یه چیز بزرگ رو به خاطر یه چیز کوچک رها می کردید؟

با ناراحتی و عصبانیت توی صورتم نگاه کرد

زنده شدن مرده ها توسط مسیح یه داستان خیالی و بافته و پردازش شده توسط کلیسا بیشتر نیست همون طور که احساس من نسبت به شما کوچیک نبود

چند لحظه مکث کرد

چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنمحالا دیگه من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ اگر این حرف ها حقیقت دارهبه خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه

.

.

قسمت هفتاد داستان دنباله دار بدون تو هرگز: خدا را ببین

چند لحظه مکث کرد

چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنمحالا دیگه من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ اگر این حرف ها حقیقت دارهبه خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه

با قاطعیت بهش نگاه کردم

این من نبودم که تحقیرتون کردم شما بودید شما بهم یاد دادید که نباید چیزی رو قبول کرد که قابل دیدن نیست

عصبانیت توی صورتش موج می زد می تونستم به وضوح آثار خشم روی توی چهره اش ببینم و اینکه به سختی خودش رو کنترل می کرد اما باید حرفم رو تموم می کردم

شما الان یه حس جدید دارید حس شخصی رو که با وجود تمام لطف ها و توجهش احدی اون رو نمی بینه بهش پشت می کنن بهش توجه نمی کنن رهاش می کنن و براش اهمیت قائل نمیشنتاریخ پر از آدم هاییه که خدا و نشانه های محبت و توجهش رو حس کردن اما نخواستن ببینن و باور کنن

شما وجود خدا رو انکار می کنید اما خدا هرگز شما رو رها نکرده سرتون داد نزده با شما تندی نکرده

من منکر لطف و توجه شما نیستم شما گفتید من رو دوست دارید اما وقتی فقط و فقط یک بار بهتون گفتم احساس شما رو نمی بینم آشفته شدید و سرم داد زدید

خدا هزاران برابر شما بهم لطف کرده چرا من باید محبت چنین خدایی رو رها کنم و شما رو بپذیرم؟

اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد اما این، تازه آغاز ماجرا بود

اسم من از توی تمام عمل های جراحی های دکتر دایسون خط خورد چنان برنامه هر دوی ما تنظیم شده بود که به ندرت با هم مواجه می شدیم

تنها اتفاق خوب اون ایام این بود که بعد از 4 سال با مرخصی من موافقت شد می تونستم به ایران برگردم و خانواده ام رو ببینم فقط خدا می دونست چقدر دلم برای تک تک شون تنگ شده بود

.

.

قسمت هفتاد و یکم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: غریب آشنا

بعد از چند سال به ایران برگشتمسجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت حنانه دختر مریم، قد کشیده بود کلاس دوم ابتدایی اما وقار و شخصیتش عین مریم بود

از همه بیشتر دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود

توی فرودگاه همه شون اومده بودنهمین که چشمم بهشون افتاد اشک، تمام تصویر رو محو کرد خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت

با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم خونه بوی غربت می داد حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدماونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن اما من فقط گاهی اگر وقت و فرصتی بود اگر از شدت خستگی روی مبل ایستاده یا نشسته خوابم نمی برداز پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود

فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم کمی آروم می شدم چشمم همه جا دنبالش می چرخید

شب همه رفتن و منم از شدت خستگی بی هوش

برای نماز صبح که بلند شدم پای سجادهداشت قرآن می خوند رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم با اولین حرکت نوازش دستش بی اختیار اشک از چشمم فرو ریخت

مامان شاید باورت نشه اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود

و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد

.

.

قسمت هفتاد و دوم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: شبیه پدر

دستش بین موهام حرکت می کرد و من بی اختیار، اشک می ریختم غم غربت و تنهایی فشار و سختی کار و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم

خیلی سخت بود؟

چی؟

زندگی توی غربت

سکوت عمیقی فضا رو پر کرد قدرت حرف زدن نداشتم و چشم هام رو بستم حتی با چشم های بسته نگاه مادرم رو حس می کردم

خیلی شبیه علی شدی اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت بقیه شریک شادی هاش بودن حتی وقتی ناراحت بود می خندید که مبادا بقیه ناراحت نشن

اون موقع ها جوون بودم اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته حس دختر کوچولوم رو ببینم

ناخودآگاه با اون چشم های خیس خنده ام گرفت دختر کوچولو

چشم هام رو که باز کردم دایسون اومد جلوی نظرم با ناراحتی، دوباره بستم شون

کاش واقعا شبیه بابا بودم اون خیلی آروم و مهربون بود چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد ولی من اینطوری نیستم اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم خیلی

سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت دلم برای پدرم تنگ شده بود و داشتم کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم و جواب استخاره رو درک نمی کردم

.

قسمت هفتاد و سوم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: بخشنده باش

.

زمان به سرعت برق و باد سپری شد لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنمنمی خواستم مایه درد و رنجش بشم هواپیما که بلند شد مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم

حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شدولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود حالتش با من عادی شده بود حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم

هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد نه فقط با من با همه عوض می شد

مثل همیشه دقیق اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود ادب احترام ظرافت کلام و برخورد هر روز با روز قبل فرق داشت

یه مدت که گذشت حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد دیگه به شخصی زل نمی زد در حالی که هنوز جسور و محکم بود اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد

رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم

شیفتم تموم شد لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد

سلام خانم حسینی امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم

وقتی رسیدم از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید نشست سکوت عمیقی فضا رو پر کرد

خانم حسینی می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم

این بار مکث کوتاه تری کرد

البته امیدوارم اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۸/۲۴
  • ۹۶۵ نمایش
  • بوی یاس ....

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی