بسم الله الرحمن الرحیم

اعتقادی ،سیاسی واجتماعی

بسم الله الرحمن الرحیم

اعتقادی ،سیاسی واجتماعی

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله الرحمن الرحیم
وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجًا وَیَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ ۚ وَمَن یَتَوَکَّل عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمرِهِ ۚ قَد جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدرًا
و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند،و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را می‌کند؛ خداوند فرمان خود را به انجام می‌رساند؛ و خدا برای هر چیزی اندازه‌ای قرار داده است!

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۳۰﴾روم

پس روى خود را با گرایش تمام به حقّ، به سوى این دین کن، با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولى بیشتر مردم نمى‏دانند.
با توجه به این ایه انسان فطرتا خداپرست و مومن افریده شده است پس نمیشه گفت اول انسانیت بعدا دیانت.
و اما این اختیار ماست که کدوم سمت بریم از فطرتمون دور بشیم یا طبق فطرتمون زندگی کنیم.

کاربری من در تلگرامHamnafasmr@

براي دانلود کليک کنيد
آخرین نظرات


قسمت چهل و هشتم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: کیش و مات

.

دست هاش شل و من رو ول کرد چرخیدم سمتش صورتش بهم ریخته بود
چرا اینطوری شدی؟ سریع به خودش اومد خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت
ای بابا از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره از صبح تا حالا زحمت کشیدی رفت سمت گاز
راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم برنامه نهار چیه؟ بقیه اش با من دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم - خیلی جای بدیه؟
کجا؟
سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده
نه شایدم نمی دونم دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم
توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده این جواب های بریده بریده جواب من نیست چشم هاش دو دو زد انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه اصلا نمی فهمیدم چه خبره
زینب؟ چرا اینطوری شدی؟ من که پرید وسط حرفم دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد
به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو همون حرفی که بار اول گفتم تا برنگردی من هیچ جا نمیرم نه سومیش، نه چهارمیش نه اولیش تا برنگردی من هیچ جا نمیرم اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون اون رفت توی اتاق من، کیش و مات وسط آشپزخونهقسمت چهل و نهم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: خداحافظ زینب
تازه می فهمیدم چرا علی گفت من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه اشک توی چشم هام حلقه زد پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم
بی انصاف خودت از پس دخترت برنیومدی من رو انداختی جلو؟ چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟
برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره دنبالش راه افتادم سمت دستشویی پشت در ایستادم تا اومد بیرون زل زدم توی چشم هاش با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد التماس می کرد حرفت رو نگو چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم
یادته 9 سالت بود تب کردی
سرش رو انداخت پایین منتظر جوابش نشدم
پدرت چه شرطی گذاشت؟ هر چی من میگم، میگی چشم
التماس چشم هاش بیشتر شد گریه اش گرفته بود
خوب پس نگو هیچی نگو حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه

پرده اشک جلویدیدم رو گرفته بود
برو زینب جان حرف پدرت رو گوش کن علی گفت باید بری

و صورتم رو چرخوندم قطرات اشک از چشمم فرو ریخت نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه

تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد براش یه خونه مبله گرفتن حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیمهزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود
پای پرواز به زحمت جلوی خودم رو گرفتم نمی خواستم دلش بلرزه با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود
بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن

( شخصیت اصلی این داستان سرکار خانم دکتر سیده زینب حسینی هستندشخصی که از اینبه بعد، داستان رو از چشم ایشون مطالعه خواهید کرد …)

قسمت پنجاه داستان دنباله دار بدون تو هرگز: سرزمین غریب
نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب نگاهش رو پر کرد چند لحظه موند نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه

سوار ماشین که شدیم این تحیر رو به زبان آورد
شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید

زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت
و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده
نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ولی یه چیزی رو می دونستم به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید اما سکوت کردم باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم

من رو به خونه ای که گرفته بودن برد یه خونه دوبلکس بزرگ و دلبازبا یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی تمام وسایلش شیک و مرتب

فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه اما به شدت اشتباه می کردن
هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود برای مادرم خواهر و برادرهاممن تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم قبل از رفتن توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بدهخودم اینجا بودم دلم جا مونده بود با یه علامت سوال بزرگ

بابا چرا من رو فرستادی اینجا؟

قسمت پنجاه و یک داستان دنباله دار بدون تو هرگز: اتاق عمل
دوره تخصصی زبان تموم شد و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود
اگر دقت می کردی مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد
جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود همه چیز، حتی علاقه رنگی مناین همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود
از چینش و انتخاب وسائل منزل تا ترکیب رنگی محیط و گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد
حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت
هر چی جلوتر می رفتم حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد فقط یه چیز از ذهنم می گذشت
چرا بابا؟ چرا؟
توی دانشگاه و بخش مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان
همه چیز فوق العاده به نظر می رسید تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم رختکن جدا بود اما

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۸/۱۹
  • ۷۲۷ نمایش
  • بوی یاس ....

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی